در همان صبحي که انسان ها به دنيا آمدند
شانه اي لرزيد، باران ها به دنيا آمدند
گيسويي آشفت، اندوه غريبان تازه شد
شانه اي خم شد، پريشان ها به دنيا آمدند
بعد باران آمد و دنبال زلف ما دويد
بال وا کرديم، توفان ها به دنيا آمدند
حسرتي خشکيد، باغ فطرتي بيدار شد
حيرتي گل کرد، عرفان ها به دنيا آمدند
ديده وا کرديم ديديم آسمان در چشم ماست
چشم را بستيم مژگان ها به دنيا آمدند
پيش تر از ما و من اويي به نام عشق بود
اين و آن مردند تا " آن" ها به دنيا آمدند
کفر و عصيان بر مدار خشم و حسرت مي تنيد
با دعاي عشق، ايمان ها به دنيا آمدند
خانه ها دلتنگي حواست، پشت کوچه ها
آدمي گم شد، خيابان ها به دنيا آمدند
من به دنبال کسي مي گردم از روز نخست
از همان صبحي که انسان ها به دنيا آمدند