صفحه خانگی پارسی یار درباره

صبر

    نظر

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم




خداحافظی

    نظر

می خوام برگردم به کودکی

آن زمان که:

 

پدر تنها قهرمانم بود

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد

بالاترین نقطه زمین شانه های پدرم بود

 

بدترین دشمنانم خواهر و برادرهایم بودند

تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند

تنها چیزی که می شکست اسباب بازیهایم بود

و معنای خداحافظی فقط تا فردا بود.


نرووووووووووووووووووووووووو 


واقعاً رفتی؟

    نظر

دیرگاهیست که تنها شده ام

مقصد غربت صحرا شده ام


دگر آیینه زمن با خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام


من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخها شده ام


کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام  

 گریه‌آور